با جانتان بخوانید
اگر خودش را نشناسد هیچکس را نشناخته است، نه پیامبر و نه امام، نه زمین وزمان. لذا از فطرت توحیدی و وجدانِ خودت که در ذاتت هست حرکت کن. آنگاه است که کلمات انبیاء و اولیاء برایت نافع است. هرچه بفرمایند و حدیث برایت بخوانند وبشنوی خواهی دید که آن را پیشتر خوانده ای؟ نمی دانم. آیا آن را در شکم مادر خوانده ای؟ اما اگر فطرتت راه نیافتاده باشد یک حدیث که بخوانی می گویی: آه! یعنی خواندم ولی من اهلش نیستم. تازه این قشنگ ها هستند که آه می کشند.
کسی که قلبش پشت زبانش باشد به درد راه نمی خورد. چرا جلوتر خواندی تا آه بکشی؟ می خواستی صبر کنی وبا رغبت جلو بیایی، و درست وآدم وار حدیث را بخوانی.
زبان را جلو می اندازید و می خوانید و می خوانید، حال آنکه دل برای خود خوابیده است. دل فقط گاهی تنگ می افتد آه می کشد. این تازه آدم خوب است. مگر نفرمود: آدم دانا و عاقل کسی است که زبانش پشت دلش باشد؛ اول دل خدا را بخواند، بعد زبان حرف بزند. ومنافق کسی است که دلش پشت زبانش باشد. ببین چگونه حدیث، مچ آدمی را می گیرد و بشر را بیچاره می کند.
چرا با دلی که خداوند برای خود آفریده است و با جانی که در ذاتت هست وجانانش خوانده است، با خدا کار نداری؟ با جانتان بخوانید که الحمدالله می خوانید. این گونه که بخوانید وقتی حدیث می خوانند، شوق دارید. می گویی بازهم بگو. یک حدیث دیگر می خوانند، می گوید بفرما. مثل اینکه این آقا، بچه یا جوان، در شکم مادر این چیزهایی را که من می خوانم خوانده است و روان است، دارد لذت می برد. آیا نمی بینید که گاهی خداوند مرحمت فرموده است وقبلهایتان کم یا زیاد، ربط پیدا کرده است و وقتی حدیث خوانده می شود بهجت وسرور دارید؟ این یعنی که دیده اید. چه زمانی دیده اید نمی دانم. از آثار چهره تان می بینم. آیه ی قرآن هم همینطور، وقتی که خوانده می شود انگاری که دیده اید. زیرا دل آشنا شده است و زبان پشت سرش می گوید. این دل، موفق است و آنجا یله است ومن دارم کلام آنجایی را می خوانم که او نشسته است. لذا خوشحال می شود. نه خوشحالی که بی قرار شود، والا حزن می آید. نه! می گوید بازهم بگو. حدیث دیگر را بخوان و حدیث دیگر را بخوان و... گفت: دیگر کار تو تمام شده است و اگر من تمام قرآن را هم بخوانم، تو اهل آنی. دیگر کنار برو و مرا خسته نکن. برو وخودت نگاه کن.
مطالعه، طلوع است
لذا این جماعت را اهل مطالعه می گویند. یعنی قرآن و حدیث آل محمد در آنها طلوع کرده است. گفت: اینها هیچکدام درس نخوانده بودند. کجا قرآن وحدیث خواندند؟ گفت: اهل مطالعه اند ولو آنکه نخوانده باشند. پرسید: اینها ازچه این طور شده اند؟ گفت: از نور محمد وآل محمد
چطور درس نخوانده اند؟ آیا می شود کسی دوست اهل بیت باشد و از کودکی درس نخوانده باشد؟ آنها شاگرد محمد وآل محمداند، آیا درس نخوانده اند؟ آیا چون پیش آنها درس خوانده ایم، درس نخوانده ایم؟ منتهی قدرمعلم خود را ندانستیم. آن جور که باید از آنها درست استفاده کرده باشم نکردم. آن طور نشد تا نیمه شب، زانو بزنی و او مرتبا کلام بریزد وبنویسد، خودش بگوید وخودش هم در قلبت بنویسد. اخلاص به این خانواده و حجت خدا عجل الله تعالی فرجه الشریف نشان ندادم. اگر اخلاص ارائه می دادم و کاغذ پیش آنها می گذاشتم خودش هم می گفت و هم می نوشت. آیا دیده ای که روزهای اول و دوم، بعضی معلم ها دست بچه را می گیرند؟ هم می گویند هم می نویسند تا مشق یاداو بدهند. این خانواده که اگر دو کلام یاد بدهند همه ی قرآن است. اگر یک حدیث آنها حقش ادا شود ودر قلب شما جابازکند همه ی احادیث است. اگر یک آیه از قرآن در قلب شما منزل کرد وشما را مصداق خود قرار داد،... دیگر همه اش مطالعه است. خواندن نیست. واگر از قلب و جان نباشد هزارسال هم که قرآن بخوانم، قرآن خوانم، اهل مطالعه نیستم. مطالعه وقت طلوع است، طلوع فجر. یعنی فجرِ صادق پیداشد، حضرت صادق علیه السلام.
.............
پی نوشت: *مطلب بالا که قولش را داده بودم برای خودم بنویسم، از کتاب طوبای محبت3 که مجالس مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی عارف گرانقدر در این کتاب آمده است. قسمتی از کتاب رو خوندم، واقعا عالیه.با اینکه اصلا حوصله خوندن چنین کتابهایی رو ندارم ولی این یکی خیلی تاثیرگذار وعالیه.
*ضمنا هنوز هیچ اسم پیشنهادی برای وبلاگ ندادین، منتظرم!.
*به شدت از بیانیه موسوی و افاضات رهنورد در حمایت از بمب گذاران کانون وگروهک پژاک، عصبانی هستم...